شهیده مددکار
واقعا مددکار بود. وقتی میرفت خونه شهدا و مثلا می دید مادر شهید نشسته کنار حوض وظرف میشوره، چادرش رو میزد به کمرش و می نشست کنارش به ڟرف شستن.
اصلا اهل این نبود که حالا چون مددکاره واز بنیاد اومده خودش رو بگیره.حتی یه ذره تکبر تو وجودش نبود.
همیشه می گفت: مددکار واقعیه کسیه که بره سراغ مردم و تو درد و رنجشون شریک بشه. مثل یه روحانی که اگه بشینه تا مردم برن سراغش،روحانی نیست.
(برگرفته از:دختری کنار شط،صفحه۲۲۱)
“موسسه فرهنگی مطاف عشق”
مددکار
شهیده مریم فرهانیان
تولد:۱۳۴۲
شهادت:۱۳۶۳
تعهد اخلاقی شهید مدافع حرم در مسجد جمکران...
اینکه نمی شود برادر من…
هروقت دوست داشتی، می آیی و هر
وقت هم دلت نخواست ،نمی آیی؛ رفت
و آمد خادم مسجد جمکران روی نظم
وانضباط است،دل بخواهی نیست
یا تعهد اخلاقی میدهی که هر سه
شنبه در مسجد حاضر باشی یا اینکه
دور خادم بودن را خط بکش و وقت ما
را هم نگیر
وقتی حرف حاج آقا تمام شد. مهدی
لبخندی زد و گفت: چشم.تعهد می
دهم هر سه شنبه سر وقت در مسجد
حاضر باشم.
پای برگه تعهد را امضا کرد و از
اتاق بیرون آمدیم.
گفتـم: مهدی لااقل دلیل غیبت این چند
هفته را به حاج آقا میگفتی که به
سوریه رفته بودی
سه شنبه شد و حاج آقا زیر تابوتی که
پیکر سوخـته مهدی در آن بود؛ بلند
#لبیک_یا_زینب(س) می گفت.
تعهد اخلاقی شهید مدافع حرم در مسجد جمکران...
اینکه نمی شود برادر من…
هروقت دوست داشتی، می آیی و هر
وقت هم دلت نخواست ،نمی آیی؛ رفت
و آمد خادم مسجد جمکران روی نظم
وانضباط است،دل بخواهی نیست
یا تعهد اخلاقی میدهی که هر سه
شنبه در مسجد حاضر باشی یا اینکه
دور خادم بودن را خط بکش و وقت ما
را هم نگیر
وقتی حرف حاج آقا تمام شد. مهدی
لبخندی زد و گفت: چشم.تعهد می
دهم هر سه شنبه سر وقت در مسجد
حاضر باشم.
پای برگه تعهد را امضا کرد و از
اتاق بیرون آمدیم.
گفتـم: مهدی لااقل دلیل غیبت این چند
هفته را به حاج آقا میگفتی که به
سوریه رفته بودی
سه شنبه شد و حاج آقا زیر تابوتی که
پیکر سوخـته مهدی در آن بود؛ بلند
#لبیک_یا_زینب(س) می گفت.
تعهد اخلاقی شهید مدافع حرم در مسجد جمکران...
اینکه نمی شود برادر من…
هروقت دوست داشتی، می آیی و هر
وقت هم دلت نخواست ،نمی آیی؛ رفت
و آمد خادم مسجد جمکران روی نظم
وانضباط است،دل بخواهی نیست
یا تعهد اخلاقی میدهی که هر سه
شنبه در مسجد حاضر باشی یا اینکه
دور خادم بودن را خط بکش و وقت ما
را هم نگیر
وقتی حرف حاج آقا تمام شد. مهدی
لبخندی زد و گفت: چشم.تعهد می
دهم هر سه شنبه سر وقت در مسجد
حاضر باشم.
پای برگه تعهد را امضا کرد و از
اتاق بیرون آمدیم.
گفتـم: مهدی لااقل دلیل غیبت این چند
هفته را به حاج آقا میگفتی که به
سوریه رفته بودی
سه شنبه شد و حاج آقا زیر تابوتی که
پیکر سوخـته مهدی در آن بود؛ بلند
#لبیک_یا_زینب(س) می گفت.
توی خط مقدم درس می خواند...
توی خط مقدم،
هر وقت بیکار میشد
یا نوبت نگهبانیش میرسید،
درس میخواند.
خبر قبولیش تو
پزشکی دانشگاه تهران
وقتی به خانوادش رسید
که وحید رضا شهید شده بود.
«شهید وحیدرضا احتشامی»