اذان برای نماز شب...
یکبار سعید خیلی از بچه ها کار کشید…
فرمانده دسته بود
شب برایش جشن پتو گرفتند…
حسابی کتکش زدند
من هم که دیدم نمی توانم نجاتش
دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تا
شاید کمی کمتر کتک بخورد..!
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی
آن جشن پتو ، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت…
همه بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچه ها خوابند… بیدارشان کرد وَ گفت:
اذان گفتند : چرا خوابیدید!؟
گفتند : ما نماز خواندیم..!
گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟
گفتند : سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برایِ
نماز شب اذان گفتم نه نماز صبح