شبهای بیشام...
من شبهایی را از کودکی به یاد میآورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضی از وقتها مادرِ پدربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرانم میداد، قدری کشمش یا شیر میخرید تا با نان بخوریم. گاهی اتفاق میافتاد که نفری دو لقمه میرسید، خیلی… بیشتر »
نظر دهید »