من یک دست بیشتر ندارم...
ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ بـیﻫﻮﺵ بودﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ هم ﺗﺮکش ﺗﻮی ﭘﺎم ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩ و خونریزی داشت ؛ ﺣـﺎﺝ ﺣﺴﯿﻦ میﺧﻮﺍﺳﺖ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﺮﺩ داخل ماشین . هی ﺩﺳﺖ میﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﯾﺮ ﺑﺪﻥ بچهﻫﺎ ، ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ، میﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ … ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺭﺍ میﮔﺮﻓﺖ می کشید، ﺑﺎﺯ ﻫﻢ نمیﺷﺪ … با غصّه ﺯﻝ ﺯﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ که ﺯخمی… بیشتر »
نظر دهید »