در محضر شهدا
ابراهیم در مقابل نامحرم به شدت حیا داشت.
از صحبت با نامحرم بسیار گریزان بود.
همیشه میگفت دنبال ارتباط کلامی با جنس مخالف نرید.
چون آهسته آهسته خودتون رو به نابودی میکشید.
ابراهیم همیشه میگفت: اگر خانمها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود و نامحرم جرأت پیدا نمیکند کاری انجام دهد.
ای امیر عرفه ...
ای امیر عرفه
بی تو صفانیست که نیست
بی تو در آن عرفه
عشق و وفا نیست که نیست
ای امیر عرفه
یوسف زهرا مهدی(عج)
حاجتی غیر ظهورت
به خدا نیست که نیست
اللهم عجل لولیک الفرج
مهریه شهید محمد جهان آرا
مهریهام یه جلد قرآن بود و یه سکه طلا
محمد یه جلد قرآن رو بعد از ازدواج خرید و صفحه اولش نوشت:
امیدم در این است که این اساس حرکٺ مشترک ما باشد و نه چیز دیگر.
که همه چیز فنا پذیر است جز این کتاب..
سکه را هم بعد از عقد بهش بخشیدم.
شهید محمد جهان آرا
لباسهای شسته شده
زمانی که در قرارگاه رعد بودیم.گاهی بچه ها هنگام رفتن به حمام لباسهای چرک خود را کنار حمام می گذاشتند تا بعدا آنها را بشویند.بارها پیش آمده بود که وقتی برای شستن لباس هایشان رفته بودند،آنها را شسته و پهن شده می یافتند و با تعجب از این که چه کسی این کار را انجام داده،در شگفت می ماندند.
سرانجام یک روز معما حل شد و شخصی خبر آورد که آن کس که به دنبالش بودید،کسی جز تیمسار بابایی،فرمانده قرارگاه نیست.از آن پس بچه ها از بیم آنکه مبادا زحمت شستن لباس هایشان بر دوش جناب بابایی بیفتد،یا آنها را پنهان می کردند و یا زود می شستند و دیگر لباس چرک در حمام وجود نداشت.
ازدواج شهید
هر وقت که مادر برای سرو سامان دادن پسرش نقشه ای می کشید و او را در خلوتی به کنار می کشید می شنید که مصطفی می گوید :بچه های مردم تکه پاره شدن ،افتادن گوشه کنار بیابون ها ،اون وقت شما می گین کارهاتو ول کن بیا زن بگیر ! با همه این اوصاف شنیده بود.
امام (ره ) گفته اند با همسرهای شهدا ازدواج کنید. مادر هم که دست بردار نبود و تو گوشش می خواند که وقت زن گرفتنت شده. بالاخره راضی شد و مادر و خواهرش را فرستاد بروند خواستگاری.
بهشان نگفته بود که این خانم همسر شهید است. ایشان همه خواستگارها را رد می کرد، مصطفی را هم رد کرد.
مصطفی پیغام فرستاد امام (ره ) گفتن : «با همسرهای شهدا ازدواج کنید » باز هم قبول نکرد او می خواست تا مراسم سال همسر شهیدش صبر کند.
دوباره مصطفی پیغام فرستاد که شما سید هستید می خواهم داماد حضرت زهرا (س) باشم. دیگر نتوانست حرفی بزند . جوابش مثبت بود .
امام خطبه عقدشان را خواند. مصطفی گفت : «آقا ما را نصیحت کنید » امام (ره) به عروس نگاهی کرد و گفت: « از خدا می خواهم که به شما صبر بدهد.»
شهیدمصطفی ردانی پور